دو بار دفاع کردم! بالاخره فوق لیسانسمو گرفتم
۱۲ ملیون سود کردم تو بورس
دوره اصول مبانی هنر تجسمی مکتب خونه رو گذروندم
تو شیراز اوقات زومبایی بسیار خوشی رو داشتم
کللللی کتاب خوندم و خلاصه برداری کردم که دمم گرم می خونم میگم خدا خیرم بده :) مخصوصا قانون ۲۰ ۸۰ که دیگه قانع شدم به جای پرفکشنیزم نتیجه و روند بلند مدت رو ببینم و از خر شیطون بیام پایین
از یک بهمن دوباره برگشتم پیش استاد جونم و طراحی رو شروع کردم
جاواکاپ برنده شدم
پایتون و کمی bashscript یادگرفتم (و از یاد بردم!)
رفتم xbody عضله ساختم
کتاب خوبی که خوندم نظریه انتخاب
فیلم هندی دیدم و خیلی حالشو بردم
باغ پرندگان رفتم
آبرنگ بازی کردم
سرقت پول دیدم زبان اسپانیایی شروع کردم و level 5 هستم :)
عصرای تابسون تنیس بازی کردم
بالاخره ارزش هامو درآوردم ۵ ارزش اصلی زندگی من (با فرض این که پشتکار داشتن و صداقت وجود داره و بدیهی هستن)
سلامت و پرانرژی بودن
شجاعت داشتن
سرعت عمل
روابط موثر
خلاقیت
ای کاش کمی مهربون تر بودم با آدم ها به جای عجله کردن+ کمتر استرس داشتم+به جای نگران سلامتی بودن خوش گذرونده بودم
بهار پر بار و بقیه سال تنک بود همه ش خواب و بیحالی و مریضی و وسواس :( بدون برنامه ریزی بدون هدف :| یک عالمه کتاب بار خودم کردن و دوره های دکتر شیری گوش کردن که زیاد چیزی برام نداشت فقط اعتماد به نفس پیدا کردم که از چیز خاصی بی خبر نیستم اگه بخوام وارد یه رابطه جدی بشم کمبودی ندارم!
درس های مهمی که یاد گرفتم:
به جای کپی کردن مثل یک طوطی روی درک و هضم و بیان خودم تمرکز کنم
مرتب سازی ماری کاندو، به چیزایی که علاقه ندارم نیازی هم ندارم! کتابایی که نمی خونم توشونم چیز خاصی نیست . به جرقه شادی توجه کنم
جمله ای که تکونم داد: آویزون هدف نبودن
با ایران دررودی آشنا شدم
دوره مدیریت خشم و شهامت و اعتماد به نفس گذروندم که خیلی راضی ام
با GTD آشنا شدم
لاک nevada و color خر! my همه میگن خوبه لاکstephany آشغال ینی هر چقد سمباده بکشی درز ناخونت پاک نمیشه nevada که رو این زده بودم خیلی زودتر پاک شد!!
لاک caprice خر خیلی زود کنده میشه
رژلب caprice ۲۱ خر! بعد یه روز و کلی شستن با کلی چیز هنوز رو دستم آثارش مونده :|
ottie سرب داره، آموتیا آشغال، کاپریس عالی، میس لین به درد نخور! حتی بعد شستن با فیس واش و صابونم نمیره!! diana یا یه همچین چیزی pink چی چیش خوشرنگ بود ولی پاک نمیشد و لب آدم بعدش پف میکنه تیکه تیکه میشه بد میشه. به بدی میس لین نیس ولی خیلی خوبم نبود.
وقتی مامانم میاد میگه خب تو به هیچ کس علاقه نداری باید چی بگم؟
بگم هر چی میگی راست میگی :)
این که خیلی راحت تره از هر چیز دیگه.
نمی دونم چرا با این که می دونم آدم یا خوشحاله یا درست هنوز خیلی وقتا (بیشتر وقتا!) درست بودنو انتخاب می کنم ؟!
:|
به مامانم گفتم برا من راحته با مردم دوست شم و یه ارتباطی رو شروع کنم اما در ادامه نمی دونم چطور نگهش دارم یا ادامه ش بدم. یه دفه می بینی هیچ صحبت مشترکی یا دلیلی نیست که با هم کاری داشته باشیم و ارتباطه خود به خود از بین میره
مامانم نکته مهمی رو گفت:
گفت اولا تو عیدا و اینا
دوما مهمه تو خودتو چطور به مردم نشون میدی که اونا بخوان با تو دوست باشن
راس میگه
من همیشه خودمو یه جوجه بی دست و پا و معصوم و مظلوم و بی خاصیت و به عبارتی ماست به مردم معرفی می کنم و دستاوردها و افتخاراتمو که برا خودم عادی شده ولی برا بقیه ممکنه اتفاقا جالب هم باشه اصلا بیان نمی کنم!
تا حالا این طوری بودم
اما از این به بعد دوست دارم این تواضع بیخودی رو کنار بذارم و به قول کتاب ۴۰ فکر سمی ابراز وجود کنم!! نشون بدم که چه توانایی هایی دارم و چقد چیز بلدم و چقد با استعدادم و زبانم خوبه و باهوشم ماشالا!!
راستی تازگیا کتاب شکلات برای روح خانم ها رو خوندم و خیلی دوسش داشتم :)
عه!! کلی اسم تهش هایلایت کرده بودم که سرچ کنم الان یادم افتاد دادمش به تبادل کتاب :| :| بدون این که جایی یاددداشت کرده باشم