پروژه غیر ضروری
از 5 سپتامبر تا 1 اکتبر فصل ۵ رو که شامل ۱۴ تا سواله حل کردم. عمیقا خدا رو شاکرم و خشنودم! و احساس رهایی و اعتماد به نفس میکنم. با اندکی احساس افسوس از اینکه ای کاش این کارو سال ها پیش وقتی ۱۶ ۱۷ ساله بودم انجام داده بودم ... چون خیلی شادی خوبیه و حیف این سالها که بدون این شادیه زندگی کرده بودم!
در ۲۶ روز ۱۴ سوال ینی به طور متوسط دو روزی یکی!
خدایا خیلی خیلی خیلی ازت متشکرم!
و نیز اینکه هنوز ۱۵ تای دیگه مونده که من قصد ندارم دیگه بیشتر از این در برابر روال عادی زندگی مقاومت کنم و برا خودم فشار و استرس درست کنم.
اما به عنوان جایزه هر سری بر می گردم و یه سوالو حل میکنم ایشالا!
اراده م قویه. مطمئنم اگه روی سوالو می خوندم آشفته می شدم و تا حلش نمی کردم درگیرش می موندم! اما کاملا خودآگاه صفحه رو بستم اومدم بیرون و خودمو از این حالت اعتیاد گونه در آوردم :)
به سلامتی پاییز . دلم میخواد این پاییز بهترین پاییز عمرم تا حالا بشه ایشالا و اینکه توش کلللللی خاطره باحال بسازم جوری که با خنک شدن هوا یاد خاطره های خوب و بامزه م و یاد پر ثمر بودن پاییز بیفتم :)
پروردگارا
همه فصل های سال را برای ما شاد و پر ثمر قرار ده
آمین :)