خوب و خرسی

Practice makes PERFECT
Good Luck ;-)

۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

کل مردادم رو به دوندگی و استرس کشیدن و فکر و دودل بودن بیخودی گذروندم. و کفش خریدن و کفش پس دادن که هنوزم می ترسم آخرین کفش رو پا کنم و ببینم اندازه اش خوبه یا نه؟

بعد این همه بررسی آخرم خودم رو تو یه جایی گیر انداختم که manners شون رو نمی پسندم! خانم آگوستین صمیمی و حرفه ای که خیلی تصادفی باهاش آشنا شدم و همه چی میخاست روال پیش بره رو زدم کنار و اومدم اینجا که به سرم منت بذارن.

باید اعتراف کنم اولش از سطح بالای کاریشون ترسیدم. و از دوری راه.

آیا اینجا ازم کار اضافه میکشن یا طبق همون ساعت باید برم؟ 

خرد و خسته ام و دیگه طاقت روزای طولانی رو ندارم. دوست داشتم یه کار آسون دم خونه ام پیدا کنم و باز از ترس اینکه بیافتم راه دور پاشدم بیش فعالی کردم و بعدش وسوسه کار باکلاس بر همه چیز پیروز شد و یک کار با پرستیژ پوست کننده رو به آرامش و شادی و خوشحالی و عشق خودم ترجیح دادم. حرف اون بنده خدا هم که گفت تو بعدا می تونی بگی من ساعتی اینقد میگیرم و این قیمتمه هم بی تاثیر نبود. و رویای اینکه شاید یه روزی بخوام استاد بشم.

به خاطر یه رویایی که ندارم این همه زیر بار هزینه های جور واجور مختلف رفتم. 

بیخود نیست اندازه موفقیت های آدم ها. اگر جایی موفقیت کمه به خاطر منش غیر موفقیت خیزشون هست. 

زدن تو پرم. من اذیتشون کردم؟ چه اذیتی کردم؟ تلفن زدن و پیگیری کردن اذیت کردنه؟

خیلی ترسیدم کودک درونم با تموم وجود افتاده تو ترس و لرز و مریض شده. دلم میخاد با دوستای واقعی برم پارک و گردش. دلم میخاد برم آش رشته بخورم کنار چشمه.

بزرگترین ترس من اینه که اینجا نقش موثری بهم ندن و باز به عنوان یک موجود زینتی نگهم دارن و بهم پول بدن و هیچ کاری ازم نخوان یا کارای بیخود چرت و پرت بهم بسپارن. من با این همه کمالات و وجنات بگن بیا بشین بروشور تا بزن و کپی پیستا رو درست کن

از لباسای تکراری خسته ام

نیاز به یک مسافرت با دل آرامش دارم

تابستان بعدیمم دوباره تو بلاتکلیفیه

باید یاد بگیرم تو بلاتکلیفی زندگی کنم و خوش بگذرونم

از اعماق وجودم درد دارم دلم میخاد با کسی حرف بزنم تو پیشونیم غم و غصه و پشیمونی جمع شده.

از کوچه های زشت محله اش بدم میاد. خشم دارم. ترسیده ام. 

خدا کنه بهم خوش بگذره و موفقیت آمیز باشم

احساس میکنم روحیه ام را از دست دادم تمام دلخوشی هفته ام یکشنبه ها است.

امیدوارم پیش داوری هام اشتباه باشه و اینجا کلی حال کنم.

دلم میخاد بیام بیرون. پس از اول چرا رفتی؟ برا دک و پز! برا استاد شدن

خب پس همین جا بمون

ینی آیا باز میافتم تو این داستان که پولم حلال نیست و باید هر ماه همین پول اندکی هم که دارم نصفشو بریزم دور بریزم بیرون؟

تا دیروقت بمونیم سر کار که چی؟ مغز خسته نمیشه اصلا؟ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۳ ، ۱۶:۵۳
kherci