دیشب مریض شده بودم تب و لرز داشتم مامانم میگه تو خواب ضجه موره میکردم گفته چته منم گفتم نظم دهنی ندارن واکسیناسیونشون کامل نیست!!
الان بزرگترین آرزوی من اینه که در میان مردمانی عاقل و خردمند و باتدبیر زندگی کنم و نظمی شگرف در بر گرفته باشه م
دیشب مریض شده بودم تب و لرز داشتم مامانم میگه تو خواب ضجه موره میکردم گفته چته منم گفتم نظم دهنی ندارن واکسیناسیونشون کامل نیست!!
الان بزرگترین آرزوی من اینه که در میان مردمانی عاقل و خردمند و باتدبیر زندگی کنم و نظمی شگرف در بر گرفته باشه م
احساس بدی دارم. احساس میکنم کسی حرفمو نمی فهمه درکم مکی کنه. با مردم خودم زبان مشترکی ندارم و همدیگه رو نمی فهمیم. قلبم گرفته از این دختره که مثلا حقوق می خوند ولی اینقد ساده و ناعادلانه هم تبعیض جنسیتی روا کرد هم درباره حق من اظهار نظر کرد!! با اینکه خودش مقصر بود.
وقتی کسی می بینم که درکی از بعضی جنبه ها نداره و یه جورایی به نظرم خنگه و حرف نمی فهمه اعصابم خورد میشه و احساس خشم میکنم! بعضی چیزا به نظرم چیزای خیلی آسونی میاد. نمی دونم چرا بقیه توش گیرمیکنن. این جور وقتا احساس بدی دارم. دلم میخاد مهاجرت کنم و تو محیطی قرار بگیرم که آدمای اطرافم آدمای خیلی خفن و باهوش و پرانرژی ای باشن.
مردم خودم رو چطور پشت سر بذارم؟ آخه تقصیر خودشونه و نادونی خودشون. اینکه اونا نمی تونن پا به پای من بدوند من باید وایسم تو ایران عمر خودمو هدر بدم آخه؟؟؟