چقد این سریالو دوس داشتم و مطمئن بودم بالاخره اسپیرو میاد با لوییزا ازدواج میکنه. حتی باورم نمیشد که واقعا زن و بچه داره فک میکردم الکی دروغ گفته به لوییزا تا کلاس گذاشته باشه یا چون می ترسه نمیاد ازش خواستگاری کنه. وقتی دیدم نه واقعا زن و بچه داره و حتی حاضر نیس طلاقش بده و ترجیح میده تو بدبختی زندگی کنه خیلی قلبم شکسته شد. وقتی تو خدافظی بالاخره خیانته رو کرد دیگه قلبم بیشتر شکسته شد و همه وکبایی که درآورده بودم که بعدا یه روزی دوباره این فیلمو ببینم و بخونمشون همین جور می مونه. چون دیگه حوصله دیدن فیلمی که آخرش اینقد نحس و تاریکه رو ندارم. هی به لوییزا فک میکنم. به انتخاباش. به حرفای خانم اسپیرو که می گفت تو اسپیرو دوس پسرو می بینی من اسپیرو شوهر تملک طلب!
می دیدی داره راس میگه. ولی بازم حس میکنم اگه لوییزا و اسپیرو با هم ازدواج میکردن همیشه اون حالت خوشی و خوشبختی رو داشتن و این به خاطر شخصیت لوییزا بود که با نگرش مثبت به همه چی نگاه میکرد و به قول دکتر هلاکویی خوب ِاسپیرو رو میکشید بیرون. حتی اگه لازم بود یه چیزی تو اسپیرو اصلاح بشه حوصله به خرج میداد و با محبت و مهربونی درستش میکرد. غر نمیزد به جون بدبخت! چون لوییزا قدر عشق و همدم صمیمی رو میدونست و انتظار نداشت اسپیرو همه کارا رو بکنه و از اینکه بره وقتشو با بقیه بگذرونه هم ترسی نداشت چون اسپیرو همه ش مثل چسب بهش چسبیده بود!! منم تو فصلای اول میگفتم عمرا این زن داشته باشه اینکه همه ش تا دیروقت خونه دارلا هست اگه واقعا خونواده داشت شب کتک میخورد! بعدا معلوم شد واقعا خونواده داشته و کتکه رو میخورده.
بعد هی فک میکردم به اینکه میگفت به خاطر بچه هام نمی تونم جدا شم. من فک میکردم به اینکه اگه اسپیرو بره با لوییزا خانمشم بره با بسیل اون وقت دو زوج خوشبخت داریم. حالا واقعا بچه ها اینطوری خوب میشه براشون؟ که میون جنگ و جدل دو غریبه که از هم دلخورن زندگی کنن؟
چمیدونم! دلم میخواس یه نفر فیلمو بشکافه تحلیل کنه که یه خورده بفهمم چی به چی شد. ولی مناظرش عالی بود. منم دوس دارم تو همچین جایی زندگی کنم. نزدیک مدیترانه ی عزیز :قلب